نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

مسابقه، مسابقه

سلام سلام به همه نی نی وبلاگی ها هم دوست جونی ها که به مسابقه دعوت کردم هم همهء دوست جونی های دیگه ام مسابقه هم اینه که چرا من و رضا جونی، نی نی وبلاگی شدیم من اردیبهشت 90 این وبلاگ رو به توصیه دوست خوبم زهره جون درست کردم و چون پیشنهاد خوبی بود هم اینکه یک عالمه دوست پیدا کنم و هم خاطرات تنها دلیله زندگیم رو ثبت کنم و هم اینکه از خلوت این شهر در بیام  اما از قانون این مسابقه اینه که: سه تا دوستی رو که معرفی می کنم باید توی وب خودشون پستی رو ترتیب بدن و دلیله نی نی وبلاگی شدنشون رو بنویسن 1- مامان محمد جون 2- مامان کوروش جون 3-مامان کیانا جون       ...
28 بهمن 1391

------

سلام عزیزم این روزا کمتر به وبت سر می زنم و الان هم زیاد نمیتونم برات بنویسم فقط اومدم از اتفاقای دیروز و دیشب برات بگم دیروز من حالم خیلی بد شد و سرماخوردگی شما روی من بد جوری عمل کرده بود و شما هم که ازم پرستاری می کردی و می گفتی بیا روی پام بخواب و ناز و نوازشم می کردی و برام ظرفا رو شستی و اتاقت هم مرتب کرد(عکساش رو بعدا برات می گذارم) شب که شد دستگاه بخور اتاقت رو بردیم توی اتاق دیگه و خودمون هم اومدیم اونجا تا هر سه با هم در جوار دستگاه بخوابیم هنوز من خوابم نبرده بود که قلبم شروع به تپش شدید کرد اولش 110 تا در دقیقه ولی بعد بالاتر رفت و دیگه حسابی نگران شدم شب بدی بود و از یک طرف تپش قلب و از طرف دیگه لرز و بی حسی داشتم...
14 بهمن 1391

اندر حکایت های روزهایی که گذشت

  سلام رضا جونم خوبی گلم؟ الان که دارم برات می نویسم شما داری تلویزیون نگاه می کنی و سرما هم خوردی و هر از گاهی سرفه می کنی دلیلشم اینه که وقتی بعد از 8 روز که مشهد بودیم و  بر گشتیم خونه، پکیچ روشن نشد و خونه با دمای 8 درجه رو نتونستیم گرم کنیم با اینکه بخاری با حرارت بالا روشن بود اما حتی نتونست دمای حال رو به 16 درجه برسونه و از شانس بد ما هم روزه تعطیلی این مشکل پیش اومد و چون 5 شنبه شب بود که برگشته بودیم و فرداش هم که جمعه بود همه تعمیرکارهایی که شمارشون رو داشتیم گوشی هاشون رو خاموش کردن و تا روزه شنبه همچنان با سرما دست و پنجه نرم کردیم و اخرش هم این شد که من و شما سرماخوردیم اما توی اون یک...
2 بهمن 1391
1